شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : فافا
سلام به عشقم و سلام به دوستان خوبم خوبید خوشید مماخاتون چاقه میدونم بعد این خاطره رو زودتر مینوشتم اما بوخودا درگیر امتحانای یونی بودم الان تازه دو روزه راحت شدم وقتم آزاده میتونستم بیام یه ساعت بنویسم برم اما دوست دارم هروقت میام اینجا با کلی انرژی بیام نه اینکه فقط ثبت کنم برم از همینجا از همسری پوزش میخوام که روزی چندبار میومد اینجا اخر شب با مظلومیت می پرسید پست نذاشتی اشکالی نداره گلم به درسات برس از بس که درک عشقم بالاست با اینکه دوست داشت بزارم اما می گفت نه ، از همین پشت لپ تاپ میبوسمت عزیزم خوب جونم براتون بگه بعد از اون روز که همسری اومد قرار بود ما بریم مسافرت نیم روزه من قلم کاغذ برداشتم شروع کردم چیزایی که بعد می بردیم نوشتم شامل چیپس پفک...بود قرار بود ناهار الویه ببریم که دیدم مامان قرمه سبزی گذاشته گفتم بریزه ببرم بهتر از این الویه های آمادست همسری هم هی می گفت زیاد تنقلات نیار نمی خوریم راستم میگه ها هیچ وقت حتی نصفشم نمی خوریم فقط نقش حمل بار این وسط داریم صبح سفرمون بیدار شدم اول میوه شستم بعد رفتم سراغ کاغذی که لیست بلند بالای کارایی که باید انجام میدادم نگاه کردم بعد از تموم شدن کارا رفتم دوش گرفتم شووری جون یه جای خوب پیدا کرد مستقر شدیم بعد از بازی گرسنمون شد به ظهر نکشیده قرمه سبزی رو خوردیم باز یه کمی بازی کردیم من گفتم بسه دیگه خسته شدم بریم فیلم ترسناک ببینیم نفس خان یه چهره ای درهم کشید گفت بریم اما اگه زیاد ترسناک باشه نمیزارم ببینی خلاصه فیلم گذاشتیم نفسی از اول تا اخر هی گفت میترسی منم میگفتم نععع این فیلم چند سال پیش هم دیده بودم به شووری گفتم بزار بزنم جاهای ترسناکش بیاد با نفسیم نشستیم از هوا لذت میبردیم که پاستیل گرفت سمتم منم فکر کردم مثل همیشه میخواد بزاره دهنم تا دهنم رو باز کردم دستش رو کشید خندید پاستیل خورد یه سه چهار دفعه این کارو کرد منم هی قهر می کردم میگفتم نمیخوام اصلنشم برو گفته بودم مامان همسری برای تولدم کلی زحمت کشیده بود علاوه بر کادو چیزایی که دوست داشتم درستیده بود ترشی البالو الو ...منم برای تشکر میخواستم کیک درست کنم اما دیگه خورد به ماه رمضون نشد بالاخره چند روز پیش کیک مرغ ، ژله خرد شیشه درستیدم زنگ زدم عشقم اومد برد عشقنامه:زندگی من وقتی کنارهم هستیم انقدر خوشحالیم که حتی سر چیزهای ساده ای که اگه تنها بودیم اصلا بخاطرشون یه لبخندم نمی زدیم بلند بلند از ته دل میخندیم مثل پاستیل خوردنمون وقتی به این فکر میکنم که تو این چندسال همیشه وقتی پشت فرمونم هستی دستم رو محکم میگیری تو دستای مردونت من بهت میگم ول کن اینجوری سختت میشه دنده عوض کنی دستمو بوس میکنی میگی نه گلم راحتم دوست دارم از داشتنت بال دربیارم مثل الان که دو ساعت از نیمه شب گذشته من هر چی گفتم برو بخواب طول میکشه بنویسم نرفتی بیدار موندی تا اولین نفر باشی که این پستو میخونی با تمام وجودم عاشقتتتتتتتتتتتتم نظرات شما عزیزان: آهان،ترسیدم دوست خوبم:به درست لطمه نخوره مامانت بیاد منو دعوا کنه چرا نمیتونید برید؟خدای نکرده مشکلی پیش اومده؟ دوست خوبم:نه عزیزم از جهت وقتی گفتم دخمل از درس فارغ نشی چه مسافرت خوبییییی دوست خوبم:جای شما خالی عزیزم الان باز یاد مسافرت افتادم دلم خواست اما دیگه نمیشه بریم
سلام فافا درست اومدم عایا؟؟ این وبلاگ شماست؟ کلک وبلاگ داشتی تا حالا رو
نمی کردی؟ ![]() پاسخ:سلام میفا جون بلــــــــــــــی درست امدی:)
عزيزم خيلي عالي تزئين كردي...
فافا ي كدبانوي ما.... ![]() پاسخ:مرسی میشا جونم :)
عزیزم نمیدونم چرابلاگفا تو لینکا نمیذارت ولی عیب نداره ادرستو بلدم میااام میشه دستور کیک مرغو بگی بهم تاحالا نخوردم نمیدونم خوشمزس یا نه
من ک دارم ب پیاده رویم ادامه میدم ![]() پاسخ:چون بلاگفا بی ادبه:( میام میگم بهت ماری جونم پریا
![]() ساعت22:02---3 شهريور 1392
چقدرخوشگل تزیین کردی فافا جون.ایول به این سلیقه.
![]() من خیلی کیک مرغ دوست دارم ![]() پاسخ:ممنون پریا جونم بیا برای توهم درست میکنم عزیزم ماری گیس بریده
![]() ساعت21:38---3 شهريور 1392
خو دستور تهیشم میذاشتی یه پا هنرمندیااااااا ماشالله ما که الان تو رژیمیم ازین چیزای خوشمزه نمیتونیم بوخولیم
![]() پاسخ:بعله:) ماری منم از فردا میخوام برم باشگاه زورم میاد:(
وای به به دوستان هنر خانوممو میبینید
![]() ![]() ![]() پاسخ:مرسی نفسیم:-*
چقدر شیرین بود این خاطره.یاده کارایه خودمو همسریم افتادم.عشقتون همیشگی باشه....
![]() پاسخ:مرسی عزیزم:) همسری
![]() ساعت2:44---2 شهريور 1392
سلام خوشگلم می پرستمت همسرم:-* ![]()
![]() |